خبر به دورترین نقطه جهان برسد
که او نخواست به من خسته بی گمان برسد 
قالب وبلاگ
نويسندگان
لینک دوستان

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان خبر به دورترین نقطه جهان برسد... و آدرس asiiiir.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





 

 

کاش به آن زمان برمیگشتم که تنها غمم شکستن نوک مدادم بود...

[ دو شنبه 23 مرداد 1391برچسب:, ] [ 23:8 ] [ مریم ]

 

 
در منی و این همه ز من جدا...
با منی و دیده ات به سوی غیر...
بهر من نمانده راه گفت و گو...
تو نشسته گرم گفت و گوی غیر...
 
غرق غم دلم به سینه میتپد...
با تو بی قرار و بی تو بی قرار...
وای از آن دمی که بی خبر ز من...
برکشی تو رخت خویش از این دیار...
 
شادی و غم منی به حیرتم...
خواهم از تو در تو آورم پناه...
موج وحشیم که بی خبر ز خویش...
گشته ام اسیر جذبه های ماه...
 
گفتی از تو بگسلم دریغ و درد...
رشته ی وفا مگر گسستنی ست؟؟؟
بگسلم ز خویش و از تو نگذرم
عهد عاشقان مگر شکستنی ست؟؟؟
 
دیدمت شبی به خواب و سرخوشم...
وه.... مگر به خوابها ببینمت...
غنچه نیستی که مست اشتیاق...
خیزم و ز شاخه ها بچینمت...
 
شعله ای  کشد به ظلمت شبم...
آتش کبود دیدگان تو...
ره مبند...بلکه ره برم به شوق...
در سراچه ی غم نهان تو...
 
[ سه شنبه 27 تير 1391برچسب:, ] [ 8:40 ] [ مریم ]

دختری پشت یک اسکناس ده هزار تومانی نوشته بود:

پدر معتادم برای بدست آوردن همین پولی که الان پیش توست یک شب مرا بدست صاحب خانه مان سپرد...

خدایا چقدر می گیری شب اول قبر قبل از اینکه تو از من سوال بپرسی من از تو بپرسم آخر چرا؟؟؟

[ شنبه 17 تير 1391برچسب:, ] [ 10:7 ] [ مریم ]

 

 

عکس های اسلامی جدید

 

از تنگنای محبس تاریکی
از منجلاب تیره ی این دنیا
بانگ پر از نیاز مرا بشنو
آه ای خدای قادر بی همتا
یکدم ز گرد پیکر من بشکاف
بشکاف این حجاب سیاهی را
شاید درون سینه ی من بینی
این مایه ی گناه و تباهی را
تنها تو آگهی و تو میدانی
اسرار آن خطای نخستین را
تنها تو قادری که ببخشایی
بر روح من صفای نخستین را
آه ای خدا چگونه تو را گویم
کز جسم خویش خسته و بیزارم
هرشب بر آستان جلال تو
گویی امید جسم دیگری دارم
آه ای خدا که دست توانایت
بنیان نهاده عالم هستی را
بنمای روی و از دل من بستان
شوق گناه و نقش پرستی را
راضی مشو که بنده ی ناچیزی
عاصی شود به غیر تو روی آرد
راضی مشو که سیل سرشکش را
در پای جام باده فرود آرد
از تنگنای محبس تاریکی
از منجلاب تیره ی این دنیا
بانگ پر از نیاز مرا بشنو
آه ای خدای قادر بی همتا
 

فروغ فرخزاد

[ سه شنبه 13 تير 1391برچسب:, ] [ 9:3 ] [ مریم ]

به زمین می زنی و میشکنی

عاقبت شیشه ی امیدی را
سخت مغروری و میسازی سرد
در دلی آتش جاویدی را
این چه عشقیست؟ چه عشقیست که در دل دارم
من از این عشق چه حاصل؟چه حاصل دارم
می گریزی ز من و در طلبت
باز هم باز هم کوشش باطل دارم
باز لبهای عطش کرده ی من
عشق سوزان تو را می جوید
می تپد قلبم و با هر تپشی
قصه ی عشق تو را میگوید
بخت اگر از تو جدایم کرده
می گشایم گره از بخت چه باک...
ترسم این عشق سرانجام مرا
بکشد تا به سراپرده ی خاک
آتش عشق به چشمت یکدم
جلوه ای کرد و سرابی گردید
تا مرا واله و بی سامان دید
نقش افتاده بر آبی گردید
سینه ای تا که بر آن سر بنهم
دامنی تا که بر آن ریزم اشک
آه ای آنکه غم عشقت نیست
می برم بر تو و آن قلبت رشک
به زمین می زنی و میشکنی
عاقبت شیشه ی امیدی را
سخت مغروری و میسازی سرد
در دلی آتش جاویدی را
 
فروغ فرخزاد
[ سه شنبه 13 تير 1391برچسب:, ] [ 8:56 ] [ مریم ]

 

این شعر رو به سبک شعرای فروغ خانوم فرخ زاد نوشتم.امیدوارم خوشتون بیاد

تقدیم به بی معرفت ترین پسر دنیا 

 
امشب به قصه ی دل من گوش می کنی
فردا مرا چو قصه فراموش می کنی
امشب به عطر حضورت مرا مدهوش می کنی
فردا مرا به غصه هم آغوش می کنی
امشب تن مرا به صد بوسه تو منقوش می کنی
فردا به شوق نبود دل جوش و خروش می کنی
امشب در آغوش من می نوش می کنی
فردا به یمن رهایی ستاره تن پوش می کنی
امشب سرای مرا به صد لاله تو مفروش میکنی
فردا تو می روی و خاطر ما به صد خاطره مخدوش می کنی
امشب تو مستی و ردای ملاعبه بر دوش می کنی
فردا مرا چو فروغ به صد طعنه سیه پوش میکنی
[ شنبه 27 خرداد 1391برچسب:, ] [ 10:45 ] [ مریم ]

 

 
تو...می مانی و زندگی میکنی...تو بایدمرا ازخاطرببری...حیات را ازسربگیر.میدانم...میدانم روزی خواهدرسیدکه مرافراموش کرده ای...روزی که خون تازه ای در رگ هایت میجوشد.آنروزها... آنروزهایی که میدانم خواهندرسید...تورابه جان خاطره هایمان ازیادنبرکه قلب کسی درتلاطم یک عشق نافرجام درهم شکست...
تو...میمانی...وزندگی میکنی...
ومن...دلخسته ترین شیدای دنیا...میروم...میروم باتنی خسته و قلبی شکسته...میروم...روزگاربه من رحم نکرد.آخرمگرمن چه آزاری به او رسانده بودم که اینچنین شکستم داد...من...میروم....تنهاوبی همراه...وتورا...به دستانی پرمحبت وآغوشی گرم میسپارم...
میروم تاتحقق یابد قصه ی عشق ماآدمیان...آنجاکه بی پرده میگویند:یکی بودویکی نبود...

من...میروم....ومیمیرم...تو...میمانی...وزندگی میکنی...

 

 

[ شنبه 27 خرداد 1391برچسب:, ] [ 10:31 ] [ مریم ]

 

دیگر چرا؟ باز چرا غمگینی؟چرا باز نوشته هایت کلماتت مزه ی تلخی می دهد؟ آه ای خدا چرا از این چهار مزه وطعم فقط تلخی نصیب ما شد؟ چرا؟ مگر ما جرعه جرعه زهر می نوشیم که این چنین کاممان تلخ است؟یا مگر در حق کسی بدی کرده ایم که این چنین به ما بد میکنند؟تاوان چه چیزی را این گونه پس می دهیم؟
چرا در این روزگار همه چیز وارونه شده است...؟به جای اینکه بر کالاها قیمت بگذارند برای جان و احساس و آدمیت نرخ تعیین میکنند؟ به جای اینکه دزد و خائن وگناه کار را تنبیه کنند عاشق دل خسته را مجازات می کنند...به جای اینکه همراهت..شریکت..رفیق راهت درمان درد هایت باشد نامرد و درد جانت می شود...چرا؟چرا باید کسی که قرار است با او صدای قهقهه هایت به گوش آسمان برسد تو را به هق هق اندازد؟
چرا وقتیکه گریه می کنیم دیگران به گریه مان میخندند؟ چرا وقتیکه درد داریم درمان نداریم؟ چرا وقتیکه غم داریم غمخوار نداریم؟ چرا وقتیکه دل داریم دلدار نداریم؟ چرا وقتیکه شیرینیم فرهاد نداریم؟ چرا وقتیکه تنهاییم همراه نداریم؟ چرا وقتیکه گریه میکنیم دستی برای پاک کردن اشکهایمان نداریم؟ چرا وقتیکه میترسیم دستانی باز و آغوشی ایمن نداریم؟ چرا وقتیکه خسته ایم تکیه گاه نداریم؟ چرا...وقتیکه می میریم....فاتحه خوان نداریم...؟
می بینی خدای من؟این همه چرای بی پاسخ در سرم سرگردان است! اصلا...اصلا چرا وقتیکه سوال داریم جواب نداریم؟؟؟
[ شنبه 27 خرداد 1391برچسب:, ] [ 10:11 ] [ مریم ]

 

 

 

مرا یاد تو و خاطر فراموش...  

 اینقد دیگه تکرار نکن آویزه ی گوشم شده....آره عزیز قصه هام یادت فراموشم شده 

 دلتنگیامو پس بده عاشق شدن هامو نبین....قصه ی ما تموم شده بی خودی چشم به راه نشین

 معجزه ای رخ نمیده عشقی به دنیا نمیاد....احساس من خشکیده و دیگه باهات راه نمیاد

 

از چشم من افتادی و حرفات برام بی ارزشه....تو رفتی از کنار من خودت بگو این رسمشه 

 تو انتظار داری حالا واست من عاشقی کنم....تو لحظه های بی کسیت ازت طرفداری کنم  

کور خوندی عشق خوب من من دیگه عاشق نمیشم...تو قلب من کفن شدی واسه حالا تا همیشم..

 

 

 

 

 

 

 

 

 


  این شعر رو خودم نوشتم امیدوارم خوشتون بیاد در ضمن خوشحال میشم اگه نظرتون رو درباره اش بدونم...

[ شنبه 20 خرداد 1391برچسب:, ] [ 11:33 ] [ مریم ]
صفحه قبل 1 2 3 صفحه بعد
.: Weblog Themes By Pichak :.

درباره وبلاگ

ماندن به پای کسی که دوستش داری قشنگ ترین اسارت است
امکانات وب
ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 20
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 20
بازدید ماه : 23
بازدید کل : 4211
تعداد مطالب : 26
تعداد نظرات : 18
تعداد آنلاین : 1